سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس

مریم اهل کسا


مژده ایدل مظهری از کبریا آمد پدید


ماسوا را در لقب خیرالنساآمد پدید


محرم وحی الهی دخت ختم الانبیا


اختری  تابنده  از برج حیا آمد پدید


این چنین گوهر کجا یابد دگر صراف دهر


شب   چراغی   از  تبار انبیا آمد پدید


ابن وائل مصطفی را چون زدی زخم زبان


سوره ی کوثر برای مصطفی آمد پدید


عاقبت نخل امید عقل کل شد بارور


میوه ی  نیکو ز  باغ با صفا آمد پدید


این هما را کس نباشد جز علی هم آشیان


راز خلقت زوجه ی شیر خدا آمد پدید


قدسیان را مجمعی اندر زمین باشد مگر


خط سیری از ملائک در سما آمد پدید


نسل ختم المرسلین از بطن ام المومنین


این گل خوشبو ی جنت زان دوتا آمد پدید


بوسه زد بر دست زهرا مریم نیکو خصال


برتر  از  او   مریم   آل  عبا  آمد    پدید


بین  معصومین  حق  محبوبه ی یکتا بود


در حقیقت محور اهل کسا آمد پدید


محرم دل را بگفتا این سخن فرزانه ای


بر محبان   علی مشکل  گشا  آمد پدید


بی جهت هرگز تو غفاری به اشعارت مناز


آنچه گفتی طبعا از لطف خدا آمد پدید


شعر:پدر اظهر

 


دیده باید خون بگرید در عزای فاطمه

بانگ  واویلا  بر آید   سرای   فاطمه

آری جادارد نوای سوز نی گردد خموش

چونکه نای مرتضی نالد برای  فاطمه

درچمن بلبل سیه پوشید و گلشن شد خزان

مانده  در  اوج  بلا تنها  همای  فاطمه

ضجه ی اهل سما باید به گوش جان شنید

مجلس  ماتم  بپا   کرده  خدای  فاطمه

ای زنانی که نمودید شکوه از دخت رسول

بعدازاین راحت شدید ازناله های فاطمه

جای خواب کود کان آغوش گرم مادر است

گویدش  لالا  علی  شبها  به جای فاطمه

گنج خود را بوتراب پنهان نموده در تراب

در کجا دفنش نمود آن  هم  نوای فاطمه

اولین مظلوم عالم مانده در  گرداب غم

بی کس و تنها چه سازد مبتلای فاطمه

معجر  ماتم  بشد  با زلف   زینب آشنا

آتشی  بر  دل  زند  آن  دلربای فاطمه

تا به کی غفاری نالد زین همه درد نهان

بهره مندش کن خدایا از  دعای  فاطمه

 


لطفا با وضو بخوانید..

بسم رب النور

یازهرا(س)...


عمر به ابوبکر گفت:چه مانعی داری که سراغ علی بفرستی تا بیعت کد،چرا که کسی جز او و این چهارنفر(سلمان،ابوذر،مقداد،زبیر)باقی نمانده،مگر آنکه بیعت کردند.ابوبکر گفت:چه کسی را سراغ او بفرستیم؟عمر گفت:قنفذ را میفرستیم.او مردی تندخو و غلیظ وخشن وازآزادشدگان است ونیز از طایفه ی بنی عدی بن کعب است.

ابوبکر قنفذ را نزد امیر المومنین (ع)فرستاد وعده ای کمک او نیز همراهش رفتند.او آمد تادرخانه ی حضرت واجازه ی ورودخواست،ولی حضرت به آنان اجازه نداد.اصحاب قنفذ به نزد ابوبکر و عمر برگشتند و گفتند:به ما اجازه داده نشد.عمرگفت:بروید،اگر به شما اجازه داد وارد شوید وگر نه بدون اجازه وارد شوید.

آنها آمدند واجازه خواستند.حضرت زهرا (س) فرمود(به شما اجازه نمی دهم بدون اجازه وارد خانه ی من شوید)همراهان اوبرگشتند ولی خود قنفذ ملعون آنجا ماند.آنان (به ابوبکروعمر)گفتند:فاطمه چنین گفت.وما از اینکه بدون اجازه وارد شویمخودداری کردیم.عمر عصبانی شد و گفت مارا با زنان چه کار است!

سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند.آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت وآنها را اطراف خانه ی حضرت علی و حضرت فاطمه و فرزتدانشان قرار دادند.سپس عمر ندا کرد:بخدا قسم ای علی باید خارج شوی و با خلیفه ی پیامبر بیعت کنی وگرنه خانه را با خودتان آتش می کشم.

حضرت زهرا فرمد:ای عمر ما را با تو چه کار است؟جواب داد:در را باز کن وگرنه خانه تان را به آتش می کشیم!فرمود:ای عمر از خدا نمی ترسی که به خانه ی من وارد می شوی؟ولی عمر ابا کر از اینکه برگردد.عمر آتش طلبیدوآنرادر خانه شعله ور ساخت وسپس در  رافشار داد و باز کرد و داخل شد.حضرت زهرا(س)در مقابل او درآمدو فریاد زد:یا ابتاه،یارسول الله!عمر شمشیر را در حالیکه در غلافش بود بلند کرد و به پهلوی حضرت زد.آنحضرت ناله کرد:یاابتاه!عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوی آن حضرت زد.آنحضرت صدا زد:یا رسول الله،ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بدرفتاری کردند!

علی ناگهان از جا برخواست وگریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید وبرزمین زد وبر بینی و گردنش کوبید و خواست اورا بکشد.ولی سخن پیامبر و وصیتی را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود:ای پسر صهاک،قسم به آنکه محمد را به پیامبری مبعوث نمود،اگر نبود مقدری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که پیامبر با من نموده است می دانستی که تو نمی توانی بهخانه ی من داخل شوی.

عمر فرستاد و کمک خواست.مردم همه آمدند.تا داخل خانه شدند،وامیرالمومنین هم سراغ شمشیرش رفت.قنفذ نزد ابوبکربرگشت در حالیکه می ترسید علی با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدت عمل آنحضرت را می دانست.ابوبکر به قنفذگفت:برگرد اگر از خانه بیرون آمد(دست نگه دار )وگرنه در خانه اش به او هجوم بیاور و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید.

قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم اوردند.علی سراغ شمشیرش رفت ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آنحضرت رفتند و با عده ی زیادشان بر سر او ریختند.عده ای شمشیرها را بدست گرفتند و برآنحضرت حمله ورشدند .او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختن.

حضرت زهرا جلو در خانه،بین مردم و امیرالمومنین مانع شد.قنفذ ملعون با تازیانه به آنحضرت زد،به طوریکه وقتی حضرت ازدنیا می رفت در بازویش از زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود.خداوند قنفذ را و کسی را که او را فرستاده لعنت کند.

قنفذ که خدا او را لعنت کند؛حضرت فاطمه (س) را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرار داد ،و عمر پیغان فرستاد که اگر حضرت فاطمه (س)بین تو و او مانع شد او را بزن.قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی سقط کرد،وهمچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.

یازهرا(س)...

برگرفته از کتاب اسرار آل محمد(کتابی که در خانه ی هر شیعه ای باید باشد)



بسم رب النور


روزو شب گویم خدایا یوسف زهرا کجاست            قائم آل  محمد   وارث   طاها   کجاست


مادرین  دنیا  گلی  از فاطمه گم کرده ایم              جان به لب آمد الهی آن گل زیبا کجاست


تا به کی از چشم عاشق اشک سرخ آید برون    دیده گان را طاقت این صبر جان فرسا کجاست


کشتی ما طعمه ی طوفان این دریا شده                آنکه ما را می رساند ساحل دریا کجاست


امت موسی دم از اعجاز موسی می زنند                افضل از موسی و اعجاز ید بیضا کجاست


حضرت عیسی بن مریم مرده احیا می نمود             آنکه احیا می کند امثال عیسی را کجاست


در  بقیع  هر  کس  رود  پرسد مزار فاطمه          غیر مهدی   کس نداند قبر نا پیدا کجاست


من چه گویم دست ثانی با رخ زهرا چه کرد         صورتی نیلی تر از رخساره ی زهرا کجاست


بشکند دستی که زد سیلی به روی فاطمه             آنکه   گیرد   انتقام  دختر   طاها  کجاست


مدتی  از  عمر غفاری  گذشت و او هنوز              زیر  لب گوید دوای درد این دلها کجاست


شعر:پدر اظهر


بسم رب النور

 ای چکیده ی انبیا و اولیا ,ای گلاب گلشن آل محمد (ص),ای منتظر تمام منتظران,ای خورشید تر از خورشید,ازچشمان افلاک به جای اشک ستاره می ریزد,ای که نامت ورد زبان فاطمه (ص),ای رساترین جواب هل من ناصر ینصرنی امام حسین,ای آقایی که خودت منتظر بر خودت هستی.

زلف سیاهت چون شام تار است     حسن جمالت نصف النهار است

ابروکمان و غنچه دهانی              مژگان چشمت تیر شکار است.

عجل علی ظهورک.العجل العجل العجل یا  مولای یا صاحب الزمان