سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس

دلتنگتم آقای مهربون...به اندازه ی نگاه مهربونت،دلتنگتم......بال و پر دلم شکسته...چگونه در آستانت پروازش دهم؟به پای کدام کبوترت دلم را ببندم تا برساند به حرمت...قاصدک ها خبر دلتنگیم را برایت نیاورده اند؟دیگر دلم تاب  ندارد...آماده ی سفر عشق می شوم...نگاهم به دنبال نگاهت میرود تا صحن و سرایت...پای دلم لرزان و خسته میرود گوشه ی حرمت...و حالا وقت دلدادگی است...چه بگویم؟؟؟؟؟؟چشمم ...فقط او سخن می گوید...السلام علیک یا علی بن موسی الرضا... 



 


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل الساعه یا بن العسکری


انبیا   و  اولیا  در   انتظار   مقدمت


عاشقان در ناله و سوزو گدازند از غمت


زنده کن این مردگان منتظر را با دمت


همچو نامت در بلندا جا بگیرد پرچمت


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل الساعه یا بن العسکری


در جهان با نام دین ظلم فراوان می کنند


عده ای بهر مقام خدمت به شیطان می کنند


عده ای باطل به جای حق نمایان می کنند


عده ای چون عمروعاص برنیزه قرآن می کنند


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل الساعه یا بن العسکری


دل به تنگ آمده از غیبت موسی زمان


قوم گوساله پرستان همه در حال زیان


سامری ها همه در خط شیاطین زمان


همچو هارون چکند آنکه کند دادو فغان


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل الساعه یا بن العسکری


ما ملبس به گناهیم و گناه پیشه ی ماست


شرووسواس به هر لحظه در اندیشه ی ماست


حاصل این عمل زشت کنون تیشه ی ماست


من نگویم که گنه دررگ و درریشه ی ماست


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل الساعه یا بن العسکری


قلب تو از دست ما خون است و وای بر حال ما


روز شب اشکت روان از نامه ی اعمال ما


ما تو را خوانیم و تو محزونی از احوال ما


بر طرف کن جان زهرا مادرت اشکال ما


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل و الساعه یا بن العسکری


ما   گرفتار   بلائیم  و  بیا  و چاره کن


این غل و زنجیر پای بی کسان را پاره کن


از جهان ظلم و ستم را ریشه کن یکباره کن


دشمن دین پیمبر  را   ذلیل   همواره کن


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل الساعه یا بن العسکری


بار الها به عیان ماه نهان را برسان


جان به لب آمده و آن جان جهان را برسان


امنیت رفته ز دست امن و امان را برسان


صاحب جان و دل وعصر وزمان را برسان


ای ابا صالح بیا و کن جهان را رهبری


الامان و العجل و الساعه یا بن العسکری





تحفه ی ام البنین


مرتضی را کودکی چون ماه تابان آمده


دولت  شمس  امامت  را  نگهبان آمده


زین تولد دیده ی شاه ولایت روشن است


تحفه ی  ام البنین  بهر   محبان  آمده


در مقام بندگی شرط عبادت لازم  است


در عبادت بهتر از عمار و سلمان آمده


ای امیر مومنان آغوش خود بگشا کنون


در وفاداری وزیری  بهر  سلطان  آمده


ای حسین ابن علی قرآن ناطق گر توئی


تا  کند  از  تو  حفاظت  جلد قرآن آمده


دست هر کس پرچم جنگی نباشد استوار


زان جهت دستی در آن بازوی ایمان آمده


روز مولودش علی زد بوسه بر بازوی او


ساقی  کوثر   بگفتا  مرد   میدان  آمده




سلطان عشق


هر  که  دارد  آرزوی  محفل عرفان  عشق


باید او گردد  مرید  مسلک   جانان  عشق


دیده ی  دل  گر  گشایی پرده ه ا بالا  روند


بر ملا بینی تو راز  حکمت   پنهان  عشق


سالکی   گفتا  که   رفتم  در میان  عاشقان


مجمعی  دیدم  کنار  سفره ی احسان عشق


جمله سر مستند و مدهوش از می ناب طهور


مکتب نوراست و تحصیلش همه دیوان عشق


صدر  مجلس  را نظر  کردم  بدیدم  گل رخی


بهتر از او کس ندیدم در خور شایان عشق


بر یکی از عاشقان گفتم که این فرزانه کیست


مهر گردون تابد از آن   چهره   تابان  عشق


در  جوابم  این  چنین  گفتا  مگر  بیگانه ای


این همان باشد که وی را گفته اند سلطان عشق


بی تحمل   من  برفتم  سوی   مصباح الهدی


تا   بگیرم  رتبه   برتر  بر این  عنوان عشق


گفتم  ای  بالاتر  از  حد  تصور   در مقام


کن نصیبم قدری از آن نعمت عرفان عشق


یک اشارت کرد و بر ساقی مرا داد اونشان


می بدست  آمد  بسویم ساقی فرمان عشق


زان می صهبا گرفتم سر کشیدم جرعه ای


تا که نوشیدم عوض شدصحنه برچشمان عشق


آن همه عاشق که دیدم جمله خاکستر شدند


روشنی بخشد فقط یک شمع نور افشان عشق


هر که میخواهد بداند سرّ این مکنون کجاست


خو بگیرد با حسین و  محفل  یاران  کجاست


یادم  آمد  از  قیامت  و نهضت  خونین  او


اشک خونم در سحاب غم شود باران عشق


کن مجسم در نظر بین  در  میان  کشتگان


رهبر  آزادگان   افتاده   در   میدان  عشق


پیکر  پاکش به گودال و سرش  بالای  نی


باء بسم  اله  جدا  گردیده  از قرآن  عشق


یا  رب اینجا مقتل است یا اینکه بازار سلاح


وای اگر زهرا ببیند این تن بی جان  عشق


پورها   جر   در  کجا  باشد  همانند  حسین


همچو زهرا کس ندارد این چنین قربان عشق


آن حسینی که خدایش گشته وی را خون بها


تا  ابد  گشته  عزیز  حضرت سبحان عشق


یا  حسین  بیگانه  آید  سوی  تو  بهر  نیاز


شاعرت (غفاریم)دارم طمع از خوان عشق

شعر:پدر اظهر

ّ 


  


 

یا رسول الله


زبان ها قاصر از مدح و ثنایت یا رسول الله


کند ترسیم چسان عقل از نمایت یا رسول الله


به نزد تو همه ساکت همه صامت همه راکد


سکون    عالم  امکان  فدایت  یا رسول الله


ندانم مدح تو گفتن فقط گویم محمد  کیست


چه زیبا کرده تحسینت  خدایت یا رسول الله


در آن روزی که مردم با فغان یا ویلنا گویند


تمام  انبیا    افتد   بپایت   یا   رسول الله


توئی بر قدسیان سرور توئی پیغمبر رحمت


جهنم  را  کند  جنت  دعایت   یا رسول الله


جمال  بی مثال  تو  بو د   مرآت  وجه الله


خجل گردیده خورشید از لقایت یا رسول الله


بشر  در  اوج اندیشه  تو  در  معراج ربانی


در اندیشه نگنجد این حکایت یا رسول الله


همیشه دست غفاری بسوی دست تو باز است


که گیرد سهم احسان از عطایت یا رسول الله

 

شعر:پدر اظهر

 ن



یا زهرا(س)

ای مدینه بنگر بر سوز و بر گدازم /باید از غریبی بسوزم و بسازم /یاد آن نمازی که نیمه شب شکستم /یاد بازویی که میان خانه بستن. 

می خوام شب شهادته آقا موسی بن جعفر از غم خانم حضرت زهرا بگم:

غم دستهای  بسته ی آقام علی را می خوری یا غم جگر سوخته ی حسن را...

غم سر بریده ی حسین رایا غم دق کردنه رقیه را

غم قامت خمیده ی زینب را یا غم گلوی تیر خورده ی  علی اصغر را

غم دیده ی گریانه سجاد تو کربلا را یا غم زین سمیه باقر را

غم مسمومیت جعفر را یا غم پاهای به غل و زنجیر در آمده ی موسی بن جعفر را

غم غربت رضا و فریاد مادر مادرش هنگام شهادت یا غم جوان از دست داده ات جواد الائمه را

غم تخریبو توهین به هادیت را یا غم زجر کشیدنه حسنت را

نه نه می دانم غم چه می خوری...غم غریبیه فرزندت مهدی را

غم دعاهای امن یجیب اورا...غم گریه های آقام به خاطر گناهانه ما را

این غم ها را تو می خوری...من فقط غم سیلی خوردنت را می خورم...

حضرت زهرا

 

 


ام المصائب

صبر ایوب ذره از سرشار صبر زینب است

روزگار حیرت زده در کار صبر زینب است

در  بر  زینب سر تعظیم  فرود  آورده  صبر

چون حسین در هر بلا سالار صبر زینب است

حسرت  یک  آخ  گفتن  بر  دل دشمن گذاشت

آری این نشکستن از معیار صبر زینب است

ظاهرا  زن  بود  و  اما  غیرتش  مردانه بود

مرد و زن حیران از این آثار صبر زینب است

در نبرد گیرم حسین شد ظاهرا مغلوب  کین

رمز پیروزی ولی اسرار صبر زینب است

وارث   خون   شهیدان   زمین   کربلاست

کربلا مدیون زحمت بار صبر زینب است

در اسارت بهر دین رنج و مصیبت ها کشید

رونق دین اینک از ایثار صبر زینب است

گرچه((غفاری))نباشد مدعی درشعر خویش

تحفه ی  ناقابل  اشعار  صبر  زینب است


 

 

من که در ذات وجودت ما ت و حیرانم علی


غوطه وردر بهر فکرت غرق طوفانم علی


فی المثل من قطره و دریای بی ساحل توئی 


قطره از دریا چه داند ناقصم کامل تویی


آن زمانی که تو  بودی حضرت  آدم  نبود 


در خلایق جز محمد کس به تو اقدم نبود


ترسم از  وصفت بگویم کم شود معیار تو  

 

چون ندارم من خبر از حکمت اسرار تو


معنی   نامت  گواه  رتبه ی   والا  بود  


ای مدرس بر ملائک  جای تو  بالا  بود


شدمکان   زادگاهت   قبله گاه   مسلمین 


کعبه   جا دارد  بنازد   یا  امیرالمومنین


دربیابان آن درختی که کند  برتو  سلام 


و تورا بهتر شناسد از من  ناقص  کلام


هرکسی خواهد تو را پیدا کند خود گم شود 


عاقبت مجنون عشقت شهره ی مردم شود 


من زگلشن مستم وگلشن زرخسارتومست 


بوی جان بخشت بهای مشک وعنبرراشکست


حاضرم  مهر  تو  را با نقد جان سودا کنم 


بعد  مرگم  توشه ای  از  بهر وانفسا  کنم


گر  مقام  شامخت  دانم نگویم در جهان 


خوف آن دارم که شرک آرد میان این و آن


خلقت مولا علی وابسته  به  کنز  خفاست   


آنچه غفاری نوشت یک نقطه از رمز خداست

شعر:پدر اظهر

 


یا امام رضا

 

این همه عاشق کند یاد از عطایت سیدی


آدم و جن و ملک باشد گدایت سیدی


صبحدم بوسه زند بر آستانت آفتاب


آمدیم ما هم زنیم بوسه بپایت سیدی


ضامن آهو شدن یعنی رئوفی بر همه


یک نظر بر ما نما ای جان فدایت سیدی


نور مهرت هادی ما باشد ای شمس الشموس


ظلمت است راه خلایق بی ولایت سیدی


باب تو باب الحوائج مهر تو درمان دل


خانه ی امید ماست صحن و سرایت سیدی


چون توئی باران رحمت ما زمین مرده ایم


زنده کن این مرده گان را با دعایت سیدی


هیچ امامی این همه زائر ندارد همچو تو


جان عاشق تحفه ای باشد برایت سیدی


هر مریض لا علاج آید بسوی درگهت


تا نتایج گیرد از دارالشفایت سیدی


این سعادت بهر غفاری اگر چه شد نصیب


آنچه در مدح تو گفت بود از عطایت سیدی

 

شعر:پدر اظهر

 


رضا رضا جان...


تو پادشاهی من آن گدایم کرامتی فرما


تو آن طبیبی من آن مریضم طبابتی فرما


رضا رضا جان رضا رضا جان رضا رضا جانم


عنایتی کن شفاعتی کن که  غرق عصیانم


امان ازین دل ز سوز عشقت مدام فغان دارد


کبوتر  مهر  تو  میان  دل  آشیان  دارد


اسیر کویت ز پا فتاده   مگر  توان  دارد


رضارضا گوید عاشقت تا نفس به جان دارد


رضا رضا جان رضا رضا جان رضا رضا جانم


عنایتی کن شفاعتی کن که  غرق  عصیانم


هر آنچه گفتم به خون دل می نمایمش امضا


نباشم عاشق اگر که باشد به غیر از این مولا

 

اگر دو شاهد ز من بخواهی نگر دو چشمم را


من آن غلامم که بر قدومت فتاده ام شاها


رضا رضا جان رضا رضا جان رضا رضا جانم


عنایتی کن شفاعتی کن که غرق عصیانم


خوشا بر آن کس که گیرد از تو برات انسانی


قدم گذارد در آن رهی که تو سالک آنی


در آسمان ولایت عشق تو مهر تابانی


 به ملک ایران دیار خوبان خدیو و سلطانی


رضا رضا جان رضا رضا جان رضا رضا جانم


عنایتی کن شفاعتی کن که غرق عصیانم


من از میان تمام گلها ز بوی تو مستم


زآشنایان گسستم و دل به عشق تو بستم


اگر قبولم کنی امام فدای تو هستم


بپای تو من زنم بوسه تو هم بگیر دستم


رضا رضا جان رضا رضا جان رضا رضا جانم


عنایتی کن شفاعتی کن که غرق عصیانم


شعر ازپدر اظهر