بسم رب الشهدا
قدم می گذارد به دیار عاشقان سفر کرده سوی یار
همان هایی که سیب سرخ عشق را ز لیلی ربوده اند
جانشان را بهای خرید معشوق پیشکش کرده اند
روزشان را به شوق دیدار ماه دل آرام به شام رسانده اند
و شب هنگام سفره ی ضیافتی ز اشک،بهر کشیدن ناز لیلی پهن کرده اند
محو تماشای خورشید دل،بودند و غرق سیاهی های دنیا نشدند
از یار ناز بود و از سینه سوختگان نیاز
یکی چشم هایش را نذر حسین کرد و یار سر جداشده اش را پسندید
و شدشهید همت
یکی دستش را بال پرواز کرد و شد شهید خرازی
یکی پایش را در مهمانی آسمانی جا گذاشت و شد شهید محمودوند
یکی قلمش ز خون شهید نوشت و فرشته ها بوسه زدند بر قلمش و
شد شهید آوینی
یکی راهش را میان ابرها پیدا کرد و شد شهید بابایی
یکی جسم آسمانی اش عروج کرد و حجله بستند ستاره ها به دور آن و
شد شهید جاوید الاثر متوسلیان
یکی سربند خونین بود نشانش و شد شهید امینی
یکی نام و نشانش را مادر بی نشان خرید و شد شهید گمنام
پی نوشت:نمی دانم دل من پیش شماست یا عطر شما اینجا
فقط می دانم آسمانمان یکیست ...
اظهر