بسم رب المهدی
دل به دریای دعایش داده ام
قطره قطره اشک فرش راهش کرده ام
صبح و شام ز هجرش سوخته ام
چای تلخ انتظار را
ز خیالش شیرین کرده ام
فال دل را ز یادش گشوده ام:
یوسف گمگشده باز آید...
کجاست یوسف زمان که
کلبه ی احزان ز غمِ دوری اش پر کرده ام
ترانه ی عشق ها برایش سرو ده ام
شهر دل را به نامش آذین بسته ام
ساز امید را به هوای وصلش نواخته ام
جان ِ زندگیم را...
لحظه به لحظه
وقف نفس هایش کرده ام
تا شاید روزی، ،نسیمی ز عطر گل نرگس جانی تازه ببخشد به این دلِ منتظر...
پی نوشت:اللهم عجل لویک الفرج
پی نوشت2:مولایم میدانی نگفته هایم را...
اظهر