بسم رب الشهدا
اینجا دری به سوی آسمان گشوده شد
دو پرستوی مهاجر یکی 16 ساله و یکی 21 ساله مهمان ما شدند
ابتدا مهمان دو شهید گمنام دیگری که چند ماه پیش قدم بر چشمان ما گذاشتن
و سپس همراه خیل مشتاقان و عشاق به طرف مزاری که
میعادگاه جوانان دانشجو می شود رهسپار شدند...
دعوت شدم تا برای دومین بار زیر تابوت شما
با بالهای شما که روی شانه هایم بود پرواز کنم
لحظه به لحظه وجود مادری قد خمیده
جلوتر از همه ی ما خادم ها را احساس می کردیم...
روضه خوان با دیدن کفن های شهدا روضه ی ارباب بی کفن را زمزمه کرد
از پدری خواند که بالای سر علی اکبرش دیگر توانی نداشت
جوانان بنی هاشم ...
مسافران کربلا کربلایی به پا کردن ...
شهدایی که همراه با شهید محمد منتظری همچو لاله از دل خاک بیرون آمدند
و شهید منتظری که بعد از 25 سال شناسایی شد همراه خانواده به استقبال این دو آمدند
نمی دانم چه شد منه نالایق احساس کردم امروز باید براتون خواهری کنم...
ومحمد مهدی دوساله ای که آمد بگوید:عموهای خوبم راهتان را ادامه می دهم...
لحظاتی فراموش نشدنی برای من که یک چادر خاکی را برایم به یادگار گذاشت...
خون شما و چادر خاکی من...
خواهر کوچک شما اظهر
التماس دعا