به نامش...
خواب از چشمان ِنوشته هایم فراریست
وقتی حرفهای نگفته وازه واژه از گوشه ی چشم جاری می شود
بر دفتر دلتنگی...
...
وچشمه ی دل جوشان
وقتی که احساس را می خواند
می شکند...
وتکه تکه می شود در کلمات
و دست به دامان واژه ای که دلتنگی را نقاشی کند
اشک را بخواند
از چشمان ِنوشته هایم...
اظهر
پی نوشت1:دیشب چهلمین شبِ قرار بود...
پی نوشت 2:میلادت نزدیک و من منتظر دعوت نامه ...