سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس

 

 

 

بسم رب المهدی



نفس در سینه حبس می شود پاها حس دویدن دارند



نگاهش به دنبال یار، تمام خانه را طواف میکند



زمین آغوشش را برای اشک هایش باز کرده و

 


منتظر است تا خیس شود از حرف های بارانی او



به پشت در که میرسد حال مسکینی را دارد که 



از صاحب خانه نه آب میخواهد نه نان...



او خودِ صاحب خانه را میخواهد...



سایه ی مهرش که بر سرش باشد تمام وجودش آرام می شود



حتی اگر سردی تنهایی بر جانش نشسته باشد

 


همین که بداند خورشیدش بالای سرش است ،با نگاهش گرم می شود



حتی اگر از او دور باشد...



نام مادرش ذکر لبهایش می شود

 


می داند مهمان مادر صله ی ویژه ای نزد پسر دارد...



نمی داند کجا را بنگرد ،به کجا دخیل ببندد،

 


اما این را خوب می داند دلش خانه ی اوست



حتی اگر از او دور باشد...



دست می گذارد بر دلش چشم می دوزد به آیت عشق،

 


به آل یاسین...شروع میکند ...



سلام علی آل یاسین...جواب سلامش را نمی شنود

 


اما به خوبی حس میکند...



باران رحمت بر چشمانش گواهی می دهد...

 


که مولایش جوابش را داده...



پی نوشت1:برگی از ضیافت سه شنبه ها همان جای همیشگی...



پی نوشت 2:امشب دلم شاد است چون دلِ شما شاد است...



الحمدالله کما هو اهله



اظهر