سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس


بسم رب المهدی


سپیده ی صبح زین غم فراق ماه تو را  می خواند...


صدای آواز بلبلان منتظر تو را می خوانند...


ابر های بغض کرده در آسمان چشم کودک همسایه منتظر باریدن


نگاه توست...


چشمه ی فروزان دوستی بین دل های شکسته منتظر


پیوند توست...


خورشید ز تمنای نگاهت سر خم کرده پشت پنجره ی اتاق


یاکریم با تمام وجود غم تو را می خواند


شب ستاره هایش را سبد سبد جمع کرده تا فرشی از جنس نور


به زیر پایت پهن کند...


 سری مجنون شده ز گرد پایت


دلی پر خون شده ز چشم تارت


قنوت سبز یادت، در دلم هست


دعایت ضامنم،امن یجیبت در دلم هست


اظهر



اللهم عجل لولیک الفرج




 


 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


همچو احمد بشری شیر خدا را نشناخت


حل این مسئله را هر دل  دانا  نشناخت


آنچه گویم همه با ختم نبی گشته قیاس


چون علی را به یقین اهل معما نشناخت


خلقت  هستی  او  پرتو  صبح   ازلیست


کس بر ین نور احد خلقت همتا نشناخت


ماه پور نور سما عاشق رخسار علیست


آن مه  برج فلک این مه  یکتا  نشناخت


مهر تابنده که دارد به علی مهر شدید


با همه مهر فزون میر تجلال  نشناخت

 

پادشاهی که به شب شام یتیمان می برد


به جهان پادشهی این شه والا نشناخت


سبب بخشش آدم بود از  فضل  علی


اینچنین واسطه را آدم و حوا  نشناخت


آنچه در وادی طور حضرت موسی بشنید


همه از نای علی آمد و موسی نشناخت


سر این رشته دراز است و تعمق به عبث


چونکه در بحر علی کس لبِ دریا نشناخت


زین نظر بگذر و کن  ختم  سخن  غفاری


راز  این  کنز  خفا  عالم  بالا  نشناخت


شعر:پدر اظهر

 


 

 

بسم رب الزهرا


إنّا أنزلناه فی لیلة القدر


*و فاطمه نازل شد در شب قدر*


و ما أدریک ما لیلة القدر


*و هیچ کس جز فاطمه(س) علی(ع) را درک نکرد...*


دستان تو سبز بود و خیر ای علی(ع)


لعنت بر ابن ملجم که خزاب شما را خون کرد


تنزل الملائک و الروح فیها


فاطمه آمده بود تکه ای از وجودش را ببرد


باذن خداوندی که دوست نداشت فاطمه تنها بماند


سلام دادی بر فاطمه آن هنگام که فرمودی فزت برب الکعبه


اللهمَ صلِ عَلی فاطمةَ وَ ابیها وَ بَعلِها و بَنیها و السرِ المستودعِ فیها


بعدد ما احاطَ به علمک


تقدیم به صاحت مقدس آقا صاحب الزمان(عج)


اظهر


 

 

 

بسم رب المعصومه


مهمان می شد


مهمانی سر به زیر،مهمانی شرمنده


سایه ای از شرم بر صورت خود می انداخت و قدم به صحن و سرای شما می گذاشت


همیشه گوشه ای از حیاط می نشست و ذل می زد به گنبد طلائی شما...


گویا رازی بود بین شرم و حیایش و نیامدن به داخل حرم...


نمی دانم چه بود هر چه بود قابل وصف نبود


گذشت...


چه گفت و چه کرد و چه شد بماند در همان گوشه ی حیاطتان


کنار حوض آبی نگاهش


فقط می دانم کرامت شما و حیایش او را به جایی رساند


که سال ها بعد دعوت شد به غبار روبی از صحن و سرای شما


غبارروبی کرد حسرت سال ها یک دل سیر زیارت، زیر باران نگاه شما را


درست زیر پایتان...در نزدیک ترین جای حرم...همانجا که بهشت من است روی زمین


کاش یادمان نرود کرامت شما را...


قالَ امام علیٌّ (ع) :


هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید


پس به تحقیق خویش را تباه


نموده است.


 منبع : غرر الحکم  ج 2 / فصل77  حدیث9-1448.

 

اظهر



 

 


هو الجمیل 

ابتدای سفر با باران رحمت الهی آغاز شد.سفر به شهر رامسر

وَجَعَلْنا مِنَ الماءِ کُلَّ شَیء حَىٍّ...» و هر چیز زنده‌اى را از آب پدید آوردیم... .

مسجد حضرت زهرا(س)واقع در ری زمین.کار فرهنگی این مسجد در این روستا قابل تحسین بود.

اگر ما این قرآن را بر کوه نازل می کردیم، کوه با همه‌ی‌ استحکامش، توان تحمّل آن را نمی داشت

و از ترس و هراس خداوندی که گوینده‌ی‌ این کلام آسمانی است، متلاشی می‌شد.حشر.الله اکبر ...

 

ابتدای جاده چالوس...

حدود 80 درصد عکس ها در حال حرکت گرفته شده.پس خیلی به کیفیتش دقت نکنین.سوژه هاش جالبهپوزخند

تا شقایق هست زندگی باید کرد...گل هایی که در دل سنگ روییده بودن.امید به زندگی...

این خانوم سگه مادر سه تا بچه بود.هنگام نهار نزدیک شهر آسارا مهمان ما بود.به اندازهِ ی 2 تا آدم غذا خوردپوزخند

شهر رامسر ساحل دریا.شب حدودا ساعت 12 به یعد.پرنده پر نمیزد ولی ما اونجا بودیمتبسم

روز تولد حضرت زهرا(س) قبل از طلوع خورشیدشهر رامسر.منتظر طلوع خورشید

چه آرامشی داشت دریا...گویا انعکاس ذره ای از عظمت خدا او را نه تنها مغرور نکرده بود بلکه مخلوقانه خالقش را ستایش می کرد.

همچنان منتظر...

خورشید خانوم ناز می کرد و طلوع نمی کردپوزخند

کم کم آسمان آماده می شد برای میزبانی از خورشید.

و هر شب دریا به نشانه ی این بزرگی و زیبایی با موج هایش سر به سجده ی سنگ های ساحل خود می گذاشت.

و آفریننده ی خود را تسبیح می کرد.یسبح ما فی السماوات والارض...

به ماه که پی‌رو آفتاب تابان است...


والشمس والضحها... به خورشید و برآمدنش...

و طلوع زیبای خورشید...کی شود اظهر من الشمس آن خورشید ولایت مهدی فاطمه(عج)ظهور کند...

آبشاری نزدیک جواهر ده...واقعا جواهری بود در رامسر

سفره خوانه ی سنتی نزدیک جواهر ده...

نان محلی جواهرده که با دستان زحمتکش بانویی روستایی پخته شده بود...

و درختانی که با آمدن بهار لباسی به زیبایی عروس بر تن کرده بودن...

 

مسجد آدینه با قدمتی  هزار ساله ...تقریبا برای سال هفتصد هجری.البته درش بسته بودچشمک

همه جا سبز بود سبز سبز سبز به رنگ زندگی...

جاده ی ای که زیبایی نقاشی خداوند را دو چندان کرده بود...

و روستاهایی در دل کوه ها ...

درخت پرتقال...ماشاالله فراوونی این میوه اونجا زیاد بود...(کیلویی 1000 الی 1500 تومنوااااای)

و آسمان رامسر نزدیک آب گرم پارسیان...

 

الحمدالله کما هو اهله...قل سیروا فى الارض فانظروا کیف بدا الخلق

بگو در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را بوجود آورده است ( سوره عنکبوت آیه 20 ) .

و چه زیبا خدایی داریم ما...

اظهر

 

 


 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


گر  گرفتاری  بگو   یا حضرت ام البنین


یا که بیماری  بگو  یا حضرت ام البنین




این غمین دردِ دلِ درمانده درمان می کند


بر عزاداران دعا با چشم  گریان  می کند


مشکل خود را بگو صددرصد آسان می کند


سوز حالش حالتِ  دشمن  پریشان می کند


گر   دل  افگاری   بگو  یا  حضرت  ام البنین



همسر  شیر  خدا  و مادر   شیر  حسین


در رخ ِ عباس خود بیند چو تصویر حسین


گشته تقدیرِ ابوالفضل وصل تقدیر حسین


جای زهرا شد خانم  ام البنین  پیر حسین


هر چه غم داری بگو  یا حضرت ام البنین




این چنین گفتا به زینب مادر مشکل گشا


من در این خانه  کنیزم  بر  عزیزان  خدا


دورتان گردم  همیشه  تا شود رفع  بلا


زینب  کبری  بگفتا  تو  عزیزی   بهر  ما


فخر   درباری   بگو   یا حضرت ام البنین




هر که می خواهد بگیرد حاجت از ام البنین


ناله  و  شیون  کند  بهر   حسین ِ  مه  جبین


صحبت از نا مادری هرگز مکن ای دل غمین


مهر او  با  کودکان   فاطمه   گشته  عجین


کن سرشک جاری بگو یا حضرت ام البنین




گر بگویی جانِ عباست کنون درمانده ام


مدتی از  کاروان ِ  سائلان  جا مانده ام


آشنایم  بر زبان  نام  شما  را  رانده ام


بر سرِ خوان شما بی بی مگر نا خوانده ام


همچو   غفاری   بگو   یا حضرت ام البنین


التماس دعا


شعر:پدر اظهر





 


 

 

یا انیس من لا انیس له


نیمه های شب کوله اش را پر می کرد


ز حرف های دل، و راز های نهان


وضوی عشق می گرفت و


راهی می شد


راهی سفر به آنسوی آسمان ها


هم نفس با مرغ سحر 


هم صدا با صدای باران


دست در دست قاصدک تا دریای آرامش


پرواز می کرد تا ابر های  وصال


دل ماه و چشم خورشید به دنبالش


یک سبد دعا در دستانش


می رسید به چشمه ی رحمت


می نوشید آب حیات و


تازه می شد دل و جانش


صبحگاه همراه با نسیم  گل یاس


معطر شده از  عطر سیب


باز می گشت از سفر


همراه با سوغاتی از جنس نور


دو قطره اشک چکیده بر تربت حسین


سوغات سفرش بود به آسمان ها...


التماس دعا


اظهر

 


 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


 

 

یا باب الحوائج


 

 

روی عباس طعنه  بر ماهِ  درخشان می زند


 

 

قامتش چنگی بدل چون سرو بوستان می زند


 

 

عاشقان صید دو چشم  مست آن  ابرو کمان


 

 

بر  دلِ  اهلِ  ولایت   تیر  مژگان  می زند


 

 

نام ِ  وی  تنها  مگو  ام البنین  را جان بگو


 

 

جان بقربانش ندا  هر یک  محبان  می زند


 

 

ای  بنازم بر دو دستی  که  بود مشکل گشا


 

 

بوسه بر بازوی وی سلطان ِ خوبان می زند


 

 

منکه  نشنیدم  بَود  او را  پسر  با  نام فضل


 

 

از ابوالفضل  دم چرا  شیعه کماکان  می زند


 

 

بسکه در فضل و کرم بود آن سخی انگشت نما


 

 

شیعه و سنی  درِ آن صاحب احسان می زند


 

 

لشکر  کین  را شکست  شد  وارد نهر فرات


 

 

بی حسین بر لب مگر آب آن لب عطشان می زند


 

 

جنگ سختی بین نفس و آن لب عطشان در گرفت


 

 

مَهر باطل آن  جناب  بر نفسِ  طغیان   می زند


 

 

زین  جهت  او  را بلی  باب الحوائج   گفته اند


 

 

از  غمش  بر سینه عاشق  دیده  گریان می زند


 

 

یا ابوالفضل  جان ِ زینب  کن به غفاری  نظر


 

 

چونکه سلطان سر به محتاج و گدایان می زند


 

 

شعر:پدر اظهر

 



 


 

 


 

بسم رب الشهدا

 



 

قدم می گذارد به دیار عاشقان سفر کرده سوی یار

 



 

همان هایی که سیب سرخ عشق را ز لیلی ربوده اند

 



 

جانشان را بهای خرید معشوق پیشکش کرده اند

 



 

روزشان را به شوق دیدار ماه دل آرام به شام رسانده اند

 



 

و شب هنگام سفره ی ضیافتی ز اشک،بهر کشیدن ناز لیلی پهن کرده اند

 



 

محو تماشای خورشید دل،بودند و غرق سیاهی های دنیا نشدند

 



 

از یار ناز بود و از سینه سوختگان نیاز

 



 

یکی چشم هایش را نذر حسین کرد و یار سر جداشده اش را پسندید

 


 

و شدشهید همت

 



 

یکی دستش را بال پرواز کرد و شد شهید خرازی

 



 

یکی پایش را در مهمانی آسمانی جا گذاشت و شد شهید محمودوند

 



 

یکی قلمش ز خون شهید نوشت و فرشته ها بوسه زدند بر قلمش و

 


 

شد شهید آوینی

 



 

یکی راهش را میان ابرها پیدا کرد و شد شهید بابایی

 



 

یکی جسم آسمانی اش عروج کرد و حجله بستند ستاره ها به دور آن و

 


 

شد شهید جاوید الاثر متوسلیان

 


 


 

یکی سربند خونین بود نشانش و شد شهید امینی

 



 

یکی نام و نشانش را مادر بی نشان خرید و شد شهید گمنام

 


 

پی نوشت:نمی دانم دل من پیش شماست یا عطر شما اینجا

 


 

فقط می دانم آسمانمان یکیست    ...

 


 

اظهر

 



 



 



 


 


 



 

 


 

بسم رب الزهرا(س)

 


 

غم زهرا(س)بر دل آسمان نشست

 


 

تیره و تار شد چشم ماه و دل خورشید شکست...

 


 

عدو بود و آتش بود و آه...ناله ای که راه گلو را بست

 


 

بیا مهدی (عج)که پهلوی مادر ز مسمار در شکست...

 


 

اعوذ بالله...ناگه قیامت شد و تازیانه ای به روی دست ...

 


 

و اذا وحوش حشرت...بود که آمد دست علی(ع) را بست

 


 

اشک کبوتر می چکد بر پشت در خدایا

 


 

شاید آتش نگیرد چادر مادر خدایا

 


 

سوختن ز غم و گفتن عزیزان حیدر

 


 

چرا خون می چکد از چادر مادر خدایا...

 


 

دست به دیوار...سوی حیدر می رود

 


 

با قدی خم... سوی حیدر می رود

 


 

سر به گریبان...

 


 

غرق باران می شود دو چشمان پدر

 


 

گلش پر پر شد و خون شد حوض کوثر

 


 

التماس دعا

 


 

اظهر