سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس

 

 

یا هادی


جان  به  قربان  امام هادی  و  ایمان او


هبذا باشد ملائک  روز و شب  دربان او


سالکان کوی اومدهوش و مست از جام وی


جمله شاهان و گدایان بهره مند از خوان او


وارث  جود  و کرم  باشد ز باب اطهرش


ای بسا باز است همیشه سفره ی احسان او


هر که دارد حاجتی گوید بر آن مظلوم امام


ناامید  هرگز   نگرداند   حق ِ  منان  او


یک زنی گفتا منم آن زینب کرب و بلا


زین خبر حیرت زده شد مردم دوران او


ادعای  آن زن ملعونه  بر  حاکم  رسید


مدعی  را نزد وی  آورده  ماموران  او


حاکم  ظالم  بگفتا حضرت هادی کجاست


چونکه زینب عمه ی اواست  واز خاندان او


کس  فرستاد  از پی آن زاده ی شیر خدا


حضرت  آمد  ناگهان دیدند تن لرزان او


از زن کذاب  بپرسید  زینب  کبری توئی


زن بگفت خواهی چه دانی نام وی نیکان او


اینکه بینی زینب است داغ حسین پیرش نمود


کشته   شد اندر  زمین  کربلا  خواهان او


داخل دارالخلافه  روی  دیوار  عکس شیر


تا  اشارت از  امام   بیند  برد  فرمان  او


حضرت   هادی   بگفتا   زینب کبری ما


بر وحوش باشد حرام و ملجأ اش جانان او


کرد نظرحضرت برآن شیری که درتصویربود


آمد آن زن را چنان خورد و نماند عنوان او


شعر :پدر اظهر


 پی نوشت:شعر مربوط میشه به زنی که در زمان امام هادی(ع)ادعا می کرد که حضرت زینب است.

 

 


 

یا هو یا من لا هو الا هو


قدمی از ما کافیست برای رسیدن به آغوش خدا


گاهی این قدم پا گذاشتن روی هوای نفس است.


"وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛


و اگر می‌خواستیم، وی را بالا می‌بردیم به وسیله آن (آیات)، ولیکن او به زمین چسبید


و از هوای خویش پیروی کرد". (اعراف، 176)


یا پا گذاشتن روی /حتی یک گناه/ برای رضای خدا


همین رضای خدا...بچسبیم به همین...سکوی پرواز بی نظیری است


رضای خدا یعنی:خدا جون دوست دارم...برام مهمه که تو هم منو دوست داشته باشی


پس:


از این لقمه ی حرام می گذرم---/فقط به خاطر خدا/


حواسم به محرم و نا محرم هست.../فقط به خاطر خدا/


حجابم و نگاهم و زبانم و...یک کلام حواسم به اعمالم هست


و همه ی این ها فقط به خاطر رضای خداست


حالا نتیجه:


کم کم نمازت برات مهم میشه.چرا؟چون ستون دینته...


برات مهمه که اول وقت خوانده بشه،به جماعت خوانده بشه،با حواس جمع خوانده بشه


کم کم روضه ی حسین روزیت میشه،اشک برای ارباب به دلت جلا میده...


کم کم نصفه شبا دوست نداری بخوابی،چون میدونی یکی منتظرته تا


مونس تمام دردها و غم ها ت باشه


(یا انیس من لا انیس له)...تو بگی یا رب یا رب...


یه صدای آسمونی بیاد لبیک بنده ی من


کم کم عشق بازی با محبوب تمام وجودت رو پر می کنه


دیگه این چشم ها هر چیزی رو نمیبینه


این گوش ها هر چیزی رو نمیشنوه


این زبان هر چیزی رو نمی گه


کم کم درک می کنی/ نفخت فیه من روحی رو/...


این روح باید اوج بگیره


یک قدم را همین امروز برداریم


التماس دعا...یا علی(ع)


اظهر

 

پی نوشت:اظهر رفت بالای منبر ولی شما باور نکنید درس پس داد...چشمک

 

 


 


 

 

بسم رب الحسین



شاه دین با چشم گریان ،ناگران مسلم است


حاکم کوفه  به فکر قصد  جان  مسلم ا ست



شب به هنگام نماز فرمان قتلش داده شد



شهر غربت را کجا جای امان مسلم است



شد برون از مسجد و افسار مرکب را گرفت



نام  زیبای  حسین  ورد زبان  مسلم است



هر کجا رفت و  همه درها برویش بسته بود



وه چه مشکل ساعت و مشکل زمان مسلم است



شهر کوفه ساکت و گویا نباشد  کس در آن



زان مسلمانها  کدامین  میزبان مسلم است



پس چه شد آن مردمی که از حسین دم می زدند



آن حسینی که به حق روح و روان مسلم است



مسلم آن شب را سحر کرد و ولیکن در کجا



بیت آنکه صاحبش از دوستان مسلم است



عده ای  منزل  به  منزل  بهر  انعام  زیاد



کو به کو هر یک به دنبال نشان مسلم است



پدر اظهر

 


 

بسم رب الشهدا


بی نشان بودن نشانه ی توست...


آن را از مادرت به ارث برده ای


گمنامی برای توست...


آنگاه که نامت به سربند یا زهرا(س) گره خورد نامت را به عرش برده اند


پرواز برازنده ی توست...


 آنقدر بزرگ هستی که دنیا برایت کوچک می شود


باران، اشک های توست...


وقتی مادرت هنوز به انتظار توست

 

شهادت لایق توست...


آنگاه که نفس های آخر ،پسر زهرا میزبان توست...


پی نوشت:این روزها نگاهم سمت شماست...


اظهر


 

 

بسم رب الحسین


نغمه ی جانسوز حرم آتش زد این خانه را



پروانه ای سوخت در شوق پرواز به دور شش گوشه



شمع دیده آب شد زروضه ی قتلگاه



بلبلی خموش گوشه ای آواز غم سر داد

 


باز دلم زائر عکس حرمت شد...

 


وسلامی که هر شب سوار بر اشکی روانه ی بارگاهت می شود...


.

.

.

این است احوال دلِ من در فراق حرمت ارباب...

 


اظهر



بسم رب المعصومه


دوست داشتنی ترین لحظه هایم نشستن کنار ضریح توست بانو...


قند در دلم آب می شود وقتی شیرینی نگاهت در وجودم رخنه می کند...


گاه سر به زیر می شوم و گوشه ی حرم مادرت را صدا می زنم...


عجیب عطر فاطمی می دهد بارگاهت...


گاهی مهمان روضه ی سقای کربلا...پرواز می کنم تا بین الحرمین


گاهی هوایی حرم براد مهربانت امام رضا...لبریز می شوم از مهرش


گاهی...


ضیافتی خواستنی است سه شنبه ها زیر سایه ی شما بانو...


تمام حرف هایم را جمع می کنم در چشمانم تا در لحظه ی دیدار


اشک چشمی شود در گوشه ی دل...


شوق شنیدن سلام از شما آرزوی این دل است...


تمام می شود غصه ها کنار صحن باصفای شما بانو...


آسمان من روی زمین است...


زیر پای شما بانو...


اظهر





یا الله


یا جواد هستم  گدایت سیدی یابن الرضا


عالم امکان فدایت سیدی  یا بن الرضا


قسمتم  باشد  اگر  آیم  به شهر  کاظمین


می زنم بوسه به پایت سیدی یا بن الرضا


هر که در دستش بود انگشتر حرز جواد


امن او باشد خدایت سیدی یابن الرضا


تک  گل  باغ  امامِ هشتمی ای نازنین


سائلیم  اندر سرایت سیدی یابن الرضا


گرچه ام الفضل ملعونه تو را مسموم کرد


ناله زد زهرا برایت  سیدی یابن الرضا


جسم مسموم تو را دشمن نهاده پشت بام


تا شود مخفی جنایت سیدی  یابن الرضا


وای ازآن ساعت که جسمت شد عیان برشیعیان


گشته غوغا در عزایت سیدی یابن الرضا


روی جسمت پر گشوده فوج مرغان هوا


گشته مرغان هم نوایت سیدی یابن الرضا


تا نتابد آفتاب بر  پیکرت  زان بال و پر


هَبَذا بر این  حمایت  سیدی یابن الرضا


یادم آمد از  حسین  و  کربلای  جد تو


این چنین گشته روایت سیدی یابن الرضا


آفتاب  تابیده  بر  نعش  حسین و سایبان


گشته زلف عمه هایت سیدی یابن الرضا


جسم  بی دستی  فتاده  در  کنار علقمه


آن عموی  باوفایت  سیدی  یابن الرضا


کودکی پای برهنه روی خاشاک می دوید


می دوید بهر شکایت سیدی یابن الرضا


پیکر  اکبر  مثال   لاله ی   پرپر  بُود


دل شود خون از حکایت سیدی یابن الرضا


از ره احسان به غفاری نظر کن یا جواد


گشته محتاج و گدایت سیدی یابن الرضا


پدر اظهر