سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس

 

 

 

 

بسم رب الحسین

 

برخیز و برادر ز  سفر خواهرت  آمد


از بهر شکایت به  برت   یاورت   آمد


------------------


مظلوم حسین جانم حسین جانم حسین جان


عطشان حسین جانم حسین جانم حسین جان


جانا چه  بگویم  که  چه   آمد  به  سر  ما


جاری شده خون جای سرشک از بصر ما


تو ماندی درین کرب و بلا با  همه   یاران


از  ما  بگرفت  تاب  و  توان  این سفر ما


مظلوم حسین جانم حسین جانم  حسین  جان


عطشان حسین جانم حسین جانم حسین جان


 

در  کوفه  زدند  سنگ  جفا  اهل  شقاوت


ناگه  به  سر  دختری  کرد سنگی اصابت


گفتم که کنم شکوه به تو زان همه  محنت


دیدم ز سرت خون شده جاری  به جمالت


مظلوم حسین جانم حسین  جانم حسین جان


عطشان حسین جانم حسین جانم حسین جان


بشنو  که  بگویم  به  اسیران  چه  گذشته


از شام و عزا خانه ی ویران چه گذشته


جان  داده  رقیه  دل  شب  کنج  خرابه


دانی که به  ویرانه  نشینان  چه  گذشته


مظلوم حسین جانم حسین  جانم حسین جان


عطشان حسین جانم حسین جانم حسین جان


شعر:پدر اظهر


 

 

بسم رب الحسین


یک قطره اشک...


دو قطره اشک...


قطره قطره جمع شد اما نرسید به ارباب


تا به کی زنده بماند ماهی در فراق آب


سرزمین عشق لبریز از عطر سیب


جا مانده ام از زائران،شده ام غریب


به گمانم تبِ دوری جانم بگیرد،ای طبیب


امین یجیب مرا تو بخوان ای مجیب بن مجیب


کاش آه دلم در بین الحرمین ِ توشود مستجیب


چه کند مرغ دلم


تا دانه ای ز نگاه تو شود او را نصیب...


پی نوشت:


فاصله- فاصله -فاصله...اشک اشک اشک


کوچه کوچه ی دل در فراقت آب و جارو می شود


اظهر




 


 

 

 

 

 

به نام او

 

یه حسِ پاییزی


پاییز به خواب بهار فرو رفته


شده است  همچوفرهادی که خواب شیرین میبیند


قدم های رهگذر ،ناله ی برگ ها را فریاد میزند


دل ِ خون آسمان، انعکاس آیینه ی دلِ رهگذر است


رهگذری که میشنود غم های  درخت  مجنون را


مینشیند زیر سایه ی برگ های باقی مانده


درخت از فصل بهار ش میگوید


 از برگ های سبزش...


که شده اند تحفه ی درویش


و پاییزی که جدا میکند قطعه قطعه از وجودش را


درخت می گوید و برگ میریزد...


رهگذر میشنود و اشک میریزد...


برگی زرد منتظر فتاده پای درخت  


بیقرار شاخه ی درختش است


رهگذر میگذرد...


اشک چشمش میچکند بر زردی برگ ...


و برگی که سبز میشود...سبزِ سبز


اظهر

 

 

 

 

 

 

 


 

 

به نام الله


پر از ستاره میشود دفتر آسمان


وقتی حرف به حرف از مهر تو مینویسم


همچو نهال نوپا تکیه کرده ام به مهربانیت


آیه آیه ی نگاهت به قاب دلم نور میبخشد...


سر بلند کرده شاخه ی دستانم سوی کهکشان راه عشقت


می خواهد عطر گل های عزیز کرده ات را بگیرد...


عطر گل نرگست،عطر یاس پرپرت...


زردی برگ هایم در هوای تو سبز میشود


الهی چه غم دارد عطش دلم آنگاه که


سایه ی لطف تو بالای سرش، سیرابش میکند


ذکر نامهایت بارش آرامش است برای جانم...


کلاف زندگی ام را سپر ده ام به دستان بخشنده ات


بباف برایم لباسی از جنس نور...


معبودا رنگین کمان این دنیا ارزانی اسیرانش


پرواز آزادی میخواهم به رنگ بندگی...


بی رنگ...رها...به سفیدی بال های دعاهایم...


الهی و ربی من لی غیرک...


اظهر