سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس

و باز هم از تو می نویسم و ...یا رئوف
 
(سفرنامه مشهد) 

پهن کرده ام فرش قرمز شوق بر دلم به هوای زیارت





آب و جارو به دست ،افتاده ام به جانش،برای عرض ارادت




چراغ وصل که روشن شد ز وصالت،مابقی شب ها روز شد به لطف نگاهت



ای نزدیک تر از جان و دلم ،گفته اند غریبی!لیک نزدیک میبینم تو را،از هر مادری مادری تر میبینم تو را




پله های عرش را ساخته اند خشت به خشت در حرمت


این یعنی:راه رسیدن به خدا آغاز میشود با کرمت



اذن دخول تو را از بهشت داده اند فرشته ها


همان وقت که جاری شد جنات تجری بر زیر چشم ها


دل آرام گرفت و آرام گرفت و آرام گرفت


همچو فقیر بر در خوانِ دل آرام ها


آمدم ای شاه به قصد نگاه

شاه تو باشی منم آن بی پناه



زائر تو،عطر حسین،گرد حرم...نور علی نور بود

شاه و گدا،لطف خدا،ذکر حسین محفل پر شور بود



محضر تو جان و دلم را ربود

جان چه کنم دل چه کنم محضر تو دار و ندار من است


پاک شد و آب شد و جاری ز الطاف حق
زائر تو تازه شود تازه ز هر ماه ِحی


ایوان طلا و چتر مهر او بر سر

آذین بسته ام دلم را با این همه لطف


مسافر نبودم و نیستم در مشهدت آقا

نشانه اش همین دلم،که آنجا کامل است و اینجا شکسته


ساعت به وقت مهربانی امام هشتم..........آذر94
نایب الزیاره بزرگواران بودم. 
     

اظهر(ر.غفاری)